قاعده بازی در سیاست جهانی
استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت معلم تهران
فرهنگ سازی انسان در نظام بین الملل
دیباچه و پیشینه بحث
فرهنگ، بخش فراموش شده و یا عنصر ذاتی نظریه روابط بین الملل
برای مدت ها مطالعه سیاست بین الملل تحت تأثیر رویکرد رئالیسم، ظاهراً باعث کم توجهی به ابعاد فرهنگی و هنجاری الگوهای رفتاری و بازیگران گردیده است. تحت این شرایط تلاش فراوانی برای تجزیه و تحلیل رویدادهای بین المللی از زوایای امنیتی، سیاسی و اقتصادی به عمل آمده و در عمل فضای اندکی را جهت عنایت به بخش های فرهنگی باقی گذارده است. گرچه به ظاهر دولت ها بر اساس وجود منافع متعارض به صف آرایی در مقابل یکدیگر پرداخته و در شرایط همسویی خواست ها، هدف ها و استراتژی ها، مبادرت به همکاری با یکدیگر می نمایند و همچنین در یک وضعیت بینابین به رقابت با هم می پردازند و ما هر یک از موقعیت های مزبور را در چارچوب علائق اقتصادی، سیاسی و امنیتی تبیین، تشریح و تفسیر می کنیم، ولی در اکثر مواقع در عمل برداشت ها، شناخت ها و ارزیابی هایی که به صورت های ملموس اقتصادی، سیاسی و امنیتی تجلی می یابند نشئت گرفته از یک سلسله ارزش ها، هنجارها، نمادها و اعتقادات می باشند. با وجود آنکه امکان دارد به ظاهر این گونه تصور گردد که در فرایند نظریه پردازی سیاست بین الملل، توجه اندکی به ابعاد فرهنگی الگوهای رفتاری می شود لکن این غفلت ها لزوماً به معنای آن نیست که اعمال و عکس العمل های بازیگران نسبت به رویدادهای گوناگون از عوامل فرهنگی نشئت نگیرند. باید اذعان داشت که به رغم آنکه عدم تأکید بر ابعاد فرهنگی سیاست خارجی و سیاست بین الملل می تواند محققان و نخبگان اجرایی را متهم به تقلیل گرایی نماید، اما تأکید عمده و بارز بر این مقوله و در حاشیه قرار دادن ابعاد امنیتی، سیاسی، اقتصادی و تجاری امکان دارد تعارضات و تضادهای موجود بازیگران را به واسطه مورد توجه قرار دادن هنجارها، ارزش ها، نمادها و اصرار بر «بایدها» و «نبایدها» تشدید نماید. بدین ترتیب شاید تا زمانی که هنجارهای عام جایگزین نگاه های خاص گرایانه فرهنگی نگردیده اند، الگوی انتخاب منطقی دیپلماسی بتواند پوششی برای تعارضات هنجاری و ارزشی در سیاست بین الملل به شمار رود. (سیمبر و قربانی، 1386)از سویی، موضوع فرهنگ در سیاست بین الملل را می توان از زاویه و منظر دیگر مورد توجه قرار داد. بر اساس این تحلیل در حقیقت نظریه روابط بین الملل، مجموعه روایتهایی را در مورد دنیای سیاست بین الملل در اختیار ما می گذارد. تحت این شرایط نظریه روابط بین الملل به طور عمده بر اسطوره ها، فرهنگ و ایدئولوژی متکی است. چنین اسطوره سازی ها را در چارچوب رویکردهای گوناگون و به اشکال مختلف ملاحظه می کنیم. در واقع تصاویری بدین ترتیب که از سیاست بین الملل به دست داده می شوند، تابعی از این گونه اسطوره سازی ها هستند. (Ulrich Beck, 1999: 18-20) اگر بخواهیم از این بعد به مسئله نگاه کنیم، در این صورت در می یابیم که فرهنگ نه تنها بخش فراموش شده روابط بین الملل نمی باشد، بلکه اصولاً بدون توجه به عناصر هنجاری، ارزشی، اسطوره ای و ایدئولوژیک فرهنگ، نمی توان مبادرت به ارائه نظریه ای نمود و سیاست بین الملل را در چارچوب رویکردی خاص مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. بر اساس این تجزیه و تحلیل در اکثر موارد نظریه پردازان بدون آنکه ذکر در اسطوره سازی ها، ایدئولوژی و فرهنگ خاص به عمل آورند در عمل و به صورت ناخودآگاه بر مبنای این متغیر، سیاست بین الملل را تبیین و تفسیرمی کنند.
1. فرهنگ، اخلاق و رفتار سیاسی ملت- کشورها در سپهر جهانی شدن
فرهنگ را می توان به صورت مجموعه ای از آداب و رسوم، اخلاقیات، اعتقادات، ارزش ها و نمادهایی تلقی کرد که معمولاً از طریق جامعه پذیری، از نسلی به نسل دیگر منتقل می شود. درحقیقت فرهنگ نوعی داد و ستد یا تولید و مبادله معنا میان گروه یا اعضای یک جامعه به شمار می رود. مطالعاتی که در دهه 1960 توسط پاره ای از نویسندگان علوم سیاسی تحت عنوان فرهنگ سیاسی صورت گرفت، تأثیرپذیری فرهنگ را از سیاست و بالعکس نشان می دهد. چنین بررسی هایی در مراحل بعد به تجزیه و تحلیل رابطه میان فرهنگ و سیاست خارجی اختصاص داده شد. محققانی چون «الموند» و «وربا» فرهنگ سیاسی را به صورت توزیع خاص الگوهای جهت گیری به سوی موضوعات سیاسی در میان اعضای یک جامعه تعریف کرده اند. در اینجا موضوعات سیاسی می توانند شامل نهادها- ساختارها و همچنین نقش ها و رفتارهای سیاسی و حکومتی شوند. تحت این شرایط در حالی که کمتر به موضوع همگونی و یکنواختی جهت گیری ها عنایت می گردد، در عمل بیشتر توجهات به انعکاس آداب و روسم، سنت ها، اخلاقیات، ارزش ها و اعتقادات فرهنگی در سیاست خارجی معطوف است. در این وضعیت اگر بخواهیم میان فرهنگ و سیاست خارجی ارتباطی مشاهده کنیم، کافی است که الگوهای رفتاری و تعهدات سیاسی را در طول سال ها مورد توجه قرار دهیم. ولی چنانچه تمایل داشته باشیم که بدانیم به چه دلیل یا دلایلی تصمیم گیرندگان سیاست خارجی در برهه زمانی خاص به بدیلی روی آورده اند، در این صورت ضروری است به طور عمده به متغیرهای توضیحی روی آوریم تا متغیرهای فرهنگی. (1)گرچه اصولاً دیپلماسی در درون فضاهای فرهنگی و هنجاری عمل می کند و محیط نظام جنبه ارزشی دارد، لکن در عمل مورخان دیپلماسی بر له قدرت و منافع، توضیحات فرهنگی را در درجه دوم اهمیت قرار داده اند. به هر حال رسم و عادات مورخان دیپلماسی هر آنچه می خواهد باشد، بسیاری از سیاست مداران هوشمند نسبت به ارزش های فرهنگی و نقش آنها در شکل دادن به ادراکات و برداشت ها آگاهی داشته اند. آن دسته از عناصر فرهنگ ملی که در مطالعه سیاستگذاری های بین المللی مطمح نظر می باشند، معمولاً عناصری هستند که به صورت نهادها (درون داد) در نظام سیاسی عمل می کنند. در مورد اینکه در چارچوب فرهنگ سیاسی به برداشت های روان شناختی و یا رفتارهای قابل مشاهده روی آوریم، بحث های زیادی صورت گرفته است. از نظر «وربا» فرهنگ سیاسی یک جامعه عبارت است از نظامی از اعتقادات تجربی، نمادهای تبیینی و ارزش هایی که در آن رفتارهای سیاسی معنا پیدا می کند، که در حقیقت آن نوعی جهتگیری ذهنی را نسبت به سیاست سبب می گردد. غیر از مطالعاتی که «آلموند» و «وربا» در چارچوب سیاست های مقایسه ای پیرامون پنج کشور انجام دادند و در آن فرهنگ به طور عمده به صورت نوعی جهت گیری روان شناسانه نسبت به موضوعات اجتماعی تلقی می شود، «بران» و «گری» مساعی زیادی را برای عملیاتی کردن درک محدودی از فرهنگ سیاسی در مورد هفت کشور کمونیست به عمل آوردند. از نظر محققان مزبور، فرهنگ سیاسی کمونیستی بر حسب جهت گیری های ذهنی نسبت به تاریخ و سیاست، اعتقادات و ارزش های بنیادین و تمرکز بر هویت و وفاداری و انتظارات سیاسی شکل می گرفت. (اسماعیل پرور، 1380: 26-17)
دیپلماسی کاری است که نمایندگان رسمی کشورها در عرصه روابط خارجی انجام می دهند. طبیعی است که در نگرش سنتی سیاسی، نمایندگی های سیاسی کشور صرفاً به دنبال رسیدن به منافع ملی کشورشانند؛ یعنی دیپلماسی می شود تعقیب منافع ملی کشورها از طریق نمایندگی های رسمی در عرصه خارج کشور. در زمینه رابطه دیپلماسی و فرهنگ سه دیدگاه اصلی وجود دارد: الف) دیدگاهی که به فرهگ نگرش کاملاً ابزاری دارد. آنان می گویند: فرهنگ اصالت ندارد و ابزار دیپلماسی است. آنان معتقدند که اصل اقتصاد است و فرهنگ جنبه ابزاری دارد که در ساختارها هم مشاهده می کنیم. ب) دیدگاه دوم برعکس دیدگاه اول است. طرفداران این رأی معتقدند که نظام حکومتی ملت- کشورها نظامی ایدئولوژیک است. از نظر آنان فرهنگ و ایدئولوژی به معنی دین است و مهم ترین کار نمایندگان فرهنگی کشورها تبلیغ ایدئولوژی حکومتی است، حتی اگر منافع ملی و امنیت و منافع اقتصادی به خطر بیفتد. ج) اما نگرش سوم هم در جامعه وجود دارد که باید روی آن تأمل بیشتری کرد. در این نگرش، فرهنگ به عنوان عرصه اصلی و تجلی ماهیت وجودی انسان تلقی می شود. فعالیت فرهنگی به جریان انداختن نظام های معنایی و معرفتی در دنیای امروز است. (آکسفورد، 1381: 45-50)
به نظر می رسد در عصر جهانی شدن که پدیده های انسانی هویت و ابعاد جهانی می یابند، فرهنگ ابزار دیپلماسی نخواهد بود. اگر کشورها بخواهند در عرصه فرهنگ جهانی، تأثیر مثبتی بگذارند، فقط از طریق رایزنی های فرهنگی به نتیجه نمی رسند. در جهان امروز دیپلماسی فرهنگی کارآمد نخواهد بود؛ زیرا در دیپلماسی، فرهنگ ابزاری است در دست دیپلمات ها برای رسیدن به منافع سیاسی خاص و زمانی که فرهنگ و ره آوردهای فرهنگی تبدیل به ابزار دیپلمات ها بشوند، آن هم برای رسیدن به منافع خاص، دیگر تأثیر فرهنگی معنای عام خود را به معنی نظام معنایی از دست می دهد. در عصر جهانی شدن، فرهنگ و اخلاق خود را از قید و بند و حصارهای دولت های دارای حاکمیت رها می کنند و همین امر به آنها اجازه حضور مؤثر بین المللی می دهد و دیگر به عنوان ابزار سیاسی خاص مورد استفاده قرار نمی گیرند. لذا در عصر جهانی شدن، هویت های فرهنگی، داشته ها و اصالت های فرهنگی امکان بیشتری برای ظهور و بروز می یابند.
جهانی شدن[1] از متداول ترین اصطلاحات در دو دهه اخیر است. طیف گسترده ای از نظریه پردازان، جامعه شناسان و فرهنگ شناسان این باور را پذیرفته اند که جهانی شدن، نظم سیاسی و فرهنگی و اقتصادی نوینی بر جهان تحمیل کرده است که به نوعی غلبه نظام اقتصاد سرمایه داری و گفتمان فرهنگی لیبرال- دموکراسی را در پی دارد. کاهش تدریجی اهمیت دولت ملی به نفع سازمان های فراملی به مرور سنن و فرهنگ های ملی را در دستخوش چالش و تغییر کرده است. (سیمبر و قربانی، 1387)
2. جهانی شدن، برداشت های متفاوت
درباره مفهوم جهانی شدن روز به روز از اتفاق نظرها کاسته می شود و تفاوت در دیدگاه ها از مناظر مختلف افزایش می یابد. «کنت والتز» جهانی شدن را متعلق به آینده می داند و معتقد است: « در سطح جهانی تحولاتی رخ می دهد که مفهوم جهانی شدن را تحقق می بخشد.» این رویکرد، نگاهی غیر فرهنگی به موضوع جهانی شدن دارد و همانند دیدگاهی است که «مک گرو» ارائه داده است. «مک گرو» با بیان اینکه جهانی شدن فرایندی از پیوندها و ارتباطات متقابل است می افزاید: «جهانی شدن به فرایندی اطلاق می شود که از طریق آن حوادث، تصمیمات و فعالیت های بخشی از جهان آثار و نتایج مهمی برای افراد و جوامع کره زمین دارد». (رابرتسون، 1380: 18-4)در حوزه فرهنگ و اخلاق، و روندهای ناشی از آنها تغییر در نگاه به انسان، الگوهای اجتماعی متقابل، ایجاد هنجارهای یکسان بین المللی و کثرت گرایی، اصول مورد احترام تلقی می شد که در نهایت به این نتیجه گیری مهم می انجامد که با باورهای لیبرالی نمی توان در جهانی که به دولت های مختلف حاکم تقسیم شده است صلح جهانی ایجاد کرد و جنگ زمانی پایان می یابد که حکومت جهانی به وجود آید. بر اساس ادعای پیروان این نظریه صلح دموکراتیک یا صلح پایدار مفهوم اصلی آموزه های لیبرالی است؛ به این معنا که دولت های لیبرال با هم نمی جنگند و جنگ تنها در رابطه بین دولت های دموکراتیک و اقتدارگرایان اتفاق می افتد. نتیجه این آموزه این است که دولت های دموکراتیک برای حفظ روابط و حل اختلافات خود در همه عرصه ها باید متکی به گفت و گو باشند و چون در روابط با اقتدارگرایان و حکومت های فاقد دموکراسی گفت و گو تأثیرگذار نیست، جنگ ملاک عمل است. این جنگ در حد نهایی است که با زور صورت می گیرد، جنگ در عرصه های مختلف شامل زور، تهدید، ارعاب، تحقیر و با روش های مختلفی مثل فشارهای سیاسی- اقتصادی- تبلیغاتی، محاصره، تحریم و با ابزارهایی چون سازمان ملل و دفاع دسته جمعی یا به اتکاء یک و یا چند قدرت صورت پذیر است.(2)
استعمار فرانو به عنوان رویکردی همه جانبه از یک دهه در محافل فکری و سیاسی غرب مطرح شده است. رابرت کوپر از این روند به عنوان امپریالیسم لیبرال جدید نام می برد و معتقد است جهان کنونی نیازمند یک قدرت استعماری است. اما این قدرت استعماری باید به شیوه امپراتوری های قدیم عمل کند. نظام امپراتوری به این معناست که در خارج از امپراتوری بربرها هستند و بی نظمی و هرج و مرج حاکم است. تفکر تاریخی در امریکا به سمت پذیرش امپریالیسم نو و استعمار فرانو بر مبنای سلطه است. رابرت کوپر سه تلقی از وضعیت کنونی جهان دارد. او با باز تعریف جهان معتقد است که جهان کنونی به سه قسمت تقسیم می شود:
نخست، جهان مدرن است که شامل کشورهای پیشرفته و کشورهای در حال توسعه می شود. دوم، جهان فرامدرن است که تنها کشورهای پیشرفته و صنعتی شده اروپای باختری را در بر می گیرد و سوم، جهان ماقبل مدرن است. به عقیده کوپر وظیفه جهان مدرن و فرامدرن، سوق دادن جهان ماقبل مدرن به مدرنیسم و سپس ادغام آنها در جهان فرامدرن است. برای جلوگیری از بروز بی ثباتی، جنگ و ناآرامی باید به این روند شتاب بخشید. چون به اعتقاد کوپر زمان کافی برای تعامل و گفت و گو و توجه به جهان ماقبل مدرن وجود ندارد. لذا باید از شیوه های دیگری سود جست که مشابه شیوه های دوران استعماری و امپراتوری های قدیم است. او می گوید: « تحولات دنیای ماقبل مدرن سرنوشت ساز و توأم با خشونت زیادی است. این کشورها نتوانسته اند خود را با مسیر تحولات جهان همگام سازند و به کشورهای مدرن یا پست مدرن مبدل شوند. این کشورها در مدت کوتاهی دستخوش بی نظمی می شوند. (Robertson, 1992: 26-29)
کوپر ویژگی های کشورهای ماقبل مدرن را فقدان حکومت قانونی، فساد و ناکارآمدی می داند و معتقد است در جوامعی که قانون وجود ندارد نمی توان با آنها برخورد قانونی کرد و لذا معتقد است که دموکراسی و لیبرال- دموکراسی ایدئولوژی مناسبی برای برخورد نیست. از این طرز تفکر موضوع آپارتاید سیاسی و فرهنگی بیرون می آید. تنظیم نظم جهانی بر مبنای آپارتاید سیاسی- فرهنگی و تبدیل آن به ایدئولوژی برتر و ضروری، روندهای گفت و گو را به نزاع تبدیل می کند. گفت و گو به عنوان یک اصل در درون جهان مدرن و فرامدرن پذیرفته می شود و حتی گفت و گو و تعامل در درون کشورهای ماقبل مدرن نیز نفی نمی گردد. اما این طور تبیین می شود که در این جوامع امکان و زمینه گفت و گو وجود دارد اما موضوع مهم نفی گفت و گو میان جوامع مدرن و فرامدرن با جوامع ماقبل مدرن است. توصیه به دموکراسی و اصلاحات در کشورهای ماقبل مدرن نیز ابزاری است که این توصیه با عامل زور و تهدید و اجبار امکان وقوع دارد.
زمینه های معرفت شناختی نظریه استعمار فرانو از مدتها قبل به خصوص در حوزه اندیشه های سیاسی امریکا رشد و توسعه یافته است. کاپر معتقد است که «بشر امروز نیازمند ادراک تازه ای است.» توجه نوین به اندیشه های ماکیاولی و تکمیل فلسفه سیاسی و معرفت شناختی او از سوی فیلسوفان تأثیرگذاری چون لئو استرواس بسیار با اهمیت است. «بریان ف. رانوف» حتی معتقد است که امروز درک سیاست امریکا بدون فهم ماکیاولی و اصول اندیشه های وی ناممکن است. آنچه در اندیشه های ماکیاولی مهم تلقی می شود این است که او از منادیان استفاده از قدرت و سود جستن ابزاری از دین در اداره جوامع است. از تلفیق اندیشه های ماکیاولی با نظام معرفتی لئواستراوس و بینش سیاسی هانتینگتون و نظریه پردازی های افرادی چون برژینسکی، گینگریچ، فوکویاما، نظریه های کاربردی در سیاست خارحی امریکا شکل گرفت و به بروز و ظهور محافظه کاری نو منجر شد؛ گروهی که هم مدعی ارزش های بینادگرایانه دینی در مسیحیت و یهودیت هستند و هم علم نجات جهان از جنگ و ناامنی را به دست گرفته اند. محافظه کاران نو ادعاهای ایدئولوژیک دارند و در بستر تفکر استعمار فرانو مدعی نجات جان از دست بربرها و دشمنان جدید هستند. دشمنانی که آنان تعریف می کنند. دشمنانی با ایدئولوژی های خاص هستند که خشونت گرا و عقب مانده اند. (3)
در شرایطی که گفتمان تعارض و نزاع حاکم است، طبعاً گفتمان گفت و گو در روابط بین الملل در موقعیت ضعیف قرار می گیرد؛ مگر اینکه تلاش شود طی روندی کوتاه مدت گفتمان جنگ، نزاع های ایدئولوژیک و دیدگاه استعمار فرانو و نظام امپراتوری از دستور کار قدرت های جهانی خارج شود و این امر جز در سایه تلاش همگانی برای تبیین پیامدهای بازگشت جهان به نظم امپراتوری ممکن نخواهد بود. (Scholt, 2003: 77-83)
3. نظام جهانی؛ جهانی شدن فرهنگ: چالش اخلاق و سیاست
می توان جهانی شدن را مهم ترین و بزرگ ترین انقلاب زمانه و عصر خود دانست. نویسندگان، پژوهشگران و تحلیلگران در عرصه های گوناگون جامعه انسانی این واژه را به کار برده اند. باید اذعان کرد که ارائه یک تعریف جامع از جهانی شدن بسیار دشوار است. جهانی شدن می تواند دارای معانی مختلفی در اقتصاد، سیاست و دین باشد. می توان گفت جهانی شدن روندی است که باعث ایجاد تعامل و وابستگی متقابل و روابط متقابل میان حقایق، دیدگاه ها، مفاهیم و انسان ها می شود. جهانی شدن روشی است که وابستگی متقابل ایجاد می کند، نه تنها وابستگی متقابل فکری، بلکه وابستگی سیاسی، اقتصادی و سازمانی نیز در جهان امروز به وجود می آورد.از این نظر جهانی شدن برای برخی مایه امید و برای دیگران منشأ نگرانی است. مفهوم جهانی شدن در عین ابهام، همه گیر و قدرتمند است. روند فعلی جهانی شدن دارای ابعاد و آثار سیاسی، فن آوری، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی است. هیچ یک از این آثار فی حد ذاته در مقام ارزشگذاری نه خوب و نه بد است، اما در عین حال قابلیت آن را دارد که بد یا خوب باشد. پرسش مهم این است که ابعاد و تأثیرات جهانی شدن برای چه کسانی خیر و برای چه کسانی شر است. (Bauman, 1999: 231-237)
باز شدن مرزها و کمرنگ شدن حاکمیت ملی کشورها از مهم ترین آثار روند جهانی شدن دانسته می شود. اما نکته ای که غالباً کمتر به آن اشاره می شود این است: در همان حال که کشورها مرزهای خود را به عنوان نمونه در داخل اتحادیه اروپا باز می کنند، مرزهای خود را در ارتباط با دیگر مناطق جهان استوار می سازند. شاید بتوان گفت که دو روند جهانی شدن یکی از بالا و یکی از پایین وجود دارد. جهانی شدن از بالا «جهانگرایی»[2] نام گرفته است و غالباً گفته می شود که آرمان نئولیبرالیسم درصدد است جهانی شدن را تنها منحصر به مسائل و امور اقتصادی و نقش آفرینی بازار در این مجموعه نداند. با توجه به این دیدگاه باید، ابتکارات تازه ای در زمینه سیاست صورت پذیرد. این در حالی است که این عده از سوی اندیشمندان چپ و راست مورد انتقاد قرار گرفته اند.
اما حقیقت انکارناشدنی این است که دولت های ملی یا ملت- کشورها [3] همچنان اصلی ترین بازیگران روابط بین الملل شناخته می شوند و حقوق بین الملل نیز به طور سنتی بر آن صحه می گذارد و با روند جهانی شدن نیز تغییر عمده ای در این وضع پدید نیامده است. درعین حال باید گفت که دو محیط نهادینه در کنار نظم سنتی مبتنی بر حاکمیت دولت های ملی در حال شکل گیری است: بازار جهانی سرمایه و رژیم بین المللی حقوق بشر که هر دو با سرعت چشمگیری تکامل یافته اند. سازمان بازرگانی جهانی در بسیاری از زمینه ها در برابر حاکمیت ملی کشورها برتری یافته است، چرا که اگر کشورها از مفاد قرارداد سرپیچی کنند می توانند از آنها بازخواست کند و آنها را به بازنگری در مواضعشان وادارد. گذشته از این، دیوان داوری بازرگانی بین المللی [4] علی الاصول یک نهاد قضایی متعلق به بخش خصوصی است. نظام حقوق بشر در سطح جهانی مبتنی بر اسنادی است که دولت های ملی خود آنها را امضا کرده اند و متعهد شده اند که نسبت به آنها پایبند باشند.
بدین گونه رژیم های بین المللی حقوق بشر خود چالشی در برابر حاکمیت ملی کشورها محسوب می شود. توسعه و تکامل نظام حقوق بشر جهانی اندک اندک می تواند تغییراتی بزرگ در نظم حقوق بین المللی ایجاد کند به گونه ای که عضویت در دولت ملی تنها زمینه ای برای شناخت حقوق افراد می شود؛ حقوق بشر بر اساس اصل شهروندی شکل می یابد و مورد ادعا قرار می گیرد. به عنوان نمونه، اکنون در اروپای باختری و امریکای شمالی، پناهندگان و مهاجران مدعیان اصلی در مورد تأمین سازوکارهایی هستند که می تواند به توسعه و تکامل حقوق بشر کمک کند.
در این راستا باید به پیمان نامه های حقوق بشری سازمان ملل اشاره کرد. پیمان نامه نخست در سال 1966 بر پایه اعلامیه جهانی حقوق بشر، بر حقوق فردی و آزادی های اساسی تأکید می کند اما در پیمان نامه دوم که به نسل دوم حقوق بشر نیز معروف است بر حقوق اقتصادی و اجتماعی انگشت گذاشته شده است. کشورها واکنش های متفاوتی درباره تأمین و تحقق معیارهای متصور در نسل دوم حقوق بر از خود نشان داده اند. برای نمونه می توان به دو واکنش متفاوت از سوی امریکا و کشورهای ثروتمند اروپایی اشاره کرد که کوشیده اند اصول بازار و حقوق بشر را تلفیق کنند. ایالات متحده اکنون حاضر نشده است پیمان نامه حقوق اقتصادی و اجتماعی را مورد تصویب نهایی قرار دهد؛ پیمان نامه ای که می تواند آثار عمده ای در وضع زنان، کودکان و کارگران داشته باشد. بنابراین شاید بتوان گفت که کمرنگ شدن حاکمیت دولت ها در کشورها اروپایی بیشتر از امریکا بوده است. (سیمبر، 1377)
اما نکته قابل تأکید این است که حق همگان برای داشتن منابع مالی و امکانات اقتصادی که در ابتدای پیمان نامه دوم به آن اشاره شده، به انحاء گوناگون به علت توسعه سازمان تجارت جهانی مورد تأکید قرار گرفته است. پیمان نامه های حقوق بشری سازمان ملل متحد در سال 1966، همراه با کنوانسیون 1966 مربوط به نژاد پرستی [5] کنوانسیون های 1989 و 1984 ضد تبعیض در مورد زنان [6] و کودکان [7] برای پایه ریزی یک رژیم اخلاقی مستحکم بین المللی در زمینه حقوق بشر باید مورد استفاده قرار گیرد. چنین کنوانسیون هایی همچنین می تواند به شکل گیری قراردادها و موافقت نامه های تجاری بین المللی و هدایت مذاکرات و چانه زنی های بین المللی در این خصوص کمک کند. (همان)
4. عرصه فرهنگ در پارادایم جهانی شدن
گاهی جهانی شدن فرهنگ امری سلطه جویانه تلقی می شود که در سایه آن فرهنگ آمریکایی و غربی در اقصی نقاط جهان گسترش می یابد؛ پدیده ای که سوابق آن در دوران استعمار نیز به روشنی تجربه شده است. اما در عین حال چنین سلطه ای تنها به انقیاد و اطاعات یا مقاومت منجر نمی شود بلکه فرهنگ جهانی اشکال جدیدی از ادبیات؛ موسیقی و هنر می آفریند که مصادیق آن به خوبی در آسیا و افریقا و امریکای لاتین مشهود است.نکته دیگر این است که نابرابری های امروز چه در سطح ملی و چه در سطح بین المللی لباس فرهنگی می پوشد. بسیاری بر اساس اصول مذهبی، قومی و فرهنگی مورد تبعیض قرار گرفته اند؛ و به همین دلایل، نابرابری های اقتصادی توجیه شده است.
تلاش برای فرهنگی کردن نابرابری ها در قالب «دهکده جهانی» صورت می پذیرد، در حالی که کوچ نشینان و محرومان مجبور به زندگی در شرایطی فلاکت بار می شوند. در چنین شرایطی، در سطح جهانی، جوامع گوناگون تلاش می کنند به واسطه مرزها در چارچوب کشورها هویت خود را در برابر هجوم فرهنگی حفظ کنند. در این راستا تلاش بر این است که مؤلفه های خاصی به عنوان اصلی ترین عناصر تشکیل دهنده هویت تعریف شود و این مجموعه به عنوان یک سنگر در برابر تهاجم فرهنگی جهانی قرار گیرد. در دنیای اسلام، همگرایی اسلامی و روند اسلامی شدن به عنوان شیوه هایی برای تقویت مؤلفه های هویت اسلامی معرفی می شود تا جهان اسلام در برابر سلطه اقتصادی و فرهنگی غرب محفوظ بماند.(4) (مانور و گیلن، 1380)
بنابراین، می توان گفت که فرهنگ ها در خلال روند جهانی شدن مسیری وارونه می پیمایند و با تأکید بر عناصر تشکیل دهنده هویت، مرزهای خود را در مقابل دیگران هر چه بیشتر پررنگتر و مستحکم تر می کنند. هم دنیای اسلام و هم دنیای مسیحیت با تکیه بر افتخارات گذشته، خواهان احیای دوران طلایی خود هستند و این ادعا را که در روند جهانی شدن یک فرهنگ مسلط در دنیای حاکم خواهد شد، دروغ، غیر واقعی و غیر قابل تحقق می دانند. یکی از دلایل این حالت تدافعی این است که دنیای سکولار که ادعای مدرنیته دارد تلاش می کند همه چیز را سیاه و سفید ببیند: یعنی هر چه را متعلق به مدرنیسم است خوب و هر چه را متعلق به سنت است بد بداند. این تحلیل ساده انگارانه، ارائه کننده تصویری کاریکاتوری وغیر واقعی از نقش مذهب، فرهنگ و سنت در جوامع است. البته عکس موضوع نیز مصداق دارد, طرف مقابل نیز نباید هر چه را متعلق به مدرنیزم و نوگرایی در دنیای معاصر است بد بداند، چرا که این موضع گیری می تواند به دشمنی و تقابل بینجامد. (شونل، 1363: 16-5)
پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در سال 1357 نقطه آغازی برای احیای ارزش های دینی در جهان محسوب می شود. دینی که در خلال چند سده پس از ظهور سکولاریسم در صحنه بین المللی به زوال کشانده شده بود بار دیگر به عنوان عامل قدرت در جهان مطرح شد. انقلاب اسلامی ایران و تأثیر فرهنگی گسترده آن در جهان و به ویژه دنیای اسلام پدیده ای بود که توجه تحلیلگران مسائل بین المللی را به خود جلب کرد؛ به ویژه اینکه اسلام به عنوان آیین حکومت و نگهداشت جامعه مطرح شد. شاید بتوان به جرئت ادعا کرد که اگر انقلاب اسلامی ایران به وقوع نمی پیوست احیای فرهنگ دینی بسیار دشوار و بعید به نظر می رسید. (سیمبر، 1378)
دستاورد
در پارادایم نظام بین الملل، جهانی شدن واخلاق در سیاست بین الملل در ارتباط تنگاتنگی هستند. جهانی شدن در دنیای امروز دارای دو چهره متفاوت است که می توان آن را پارادوکس نهفته در پدیده جهانی شدن دانست. به عبارت دیگر، شیوه ها و روشهای متفاوت و متناقضی در روند جهانی شدن صورت می گیرد: در همان حال که خواست قدرت های بزرگ در سطح بین الملل و منطقه ای تحمیل می شود، ادعای لزوم تبادل نظر، گفتمان و مذاکره نیز مطرح می گردد. از لحاظ اقتصادی نیز وضع به همین گونه است؛ در حالی که جهانی شدن ملت های کوچک را تشویق به فعالیت و سهم پذیری در حیات اقتصادی می کند، از سوی دیگر کشورهای ضعیف و محروم، فقیرتر و محرومتر، و کشورهای ثروتمند و نیرومند، ثروتمندتر و قدرتمندتر می شوند و دسترسی اکثریت مردم جهان به بهداشت، آموزش، مسکن و دیگر امکانات دشوارتر می گردد.در عین حال، جهانی شدن مفهوم چند قطبی بودن را در حوزه سیاست و اقتصاد رد می کند و خواستار پدید آمدن جهانی یک قطبی است. در عرصه اقتصادی، بهره گیری کشورهای صنعتی از نیرونی کار ارزان دیگر کشورها و روند اتوماسیون و مکانیزاسیون نیاز به نیروی انسانی را کمتر می کند. در بسیاری از بخشهای جهان، دین و ارزش ها تحت تأثیر منفی جهانی شدن قرار گرفته است. جهانی شدن سنتها و ارزش ها را کم رنگ کرده و انسان هایی دیگر گونه در دنیای جدید در حال سربر آوردن هستند.
امروزه جهان به سمت شکل گیری فرهنگی واحد در حال حرکت است. فرهنگ های گوناگون تحت تأثیر یک فرهنگ مسلط قرار گرفته اند و آن فرهنگ، فرهنگ اقتصادی بازار است. این فرهنگ واحد جهانی که محصول فرهنگ غرب است عمدتاً مشارکت را نفی می کند و بی عدالتی را رواج می دهد. فرهنگ غربی که در حال جهانی شدن است تحت تأثیر ماده گرایی و سکولاریسم پیش می رود. این فرهنگ به عنوان فرهنگ مصرف گرا شناخته شده است و تحت سلطه مصرف گرایی است. این فرهنگ پارادایمها و ارزشهای اخلاقی جدیدی پدید آورده است؛ ارزش هایی که عمدتاً به وسیله شرکتهای چند ملیتی شکل گرفته است. این فرهنگ به طور کلی ارزش های معنوی و اخلاقی را بی اساس می پندارد و تولید و توسعه افسار گسیخته از اصول حاکم بر آن است. (Alund, 1991: 133-141)
این فرهنگ، بشریت را از خدا دور و انسان محوری را تبلیغ می کند. اقتصاد، فن آوری و ارتباطات، بنیانهای قدرت این فرهنگی جهانی هستند. فرهنگ جهانی مطرح شده، می کوشد انسان را بی نیاز از غیر معرفی کند. یعنی به وسیله این فرهنگ، آدمی احساس وابستگی و باور به وجود و حقیقت غایی را از دست می دهد. در این نظام حرکت آدمی به سوی محوریت یافتن در آفرینش است. به عبارت دیگر، در این فرهنگ بشریت بی خدا رواج می یابد و بیم آن می رود که فرهنگ ترس و ناامیدی و فرهنگ خشونت نیز به دنبال آن آید. فرهنگ مبتنی بر مصرف، خدایان جدیدی برای بشریت می سازد: رایانه، ارتباطات، مک دونالد، پیتزاهات، کوکاکولا و موارد دیگری که امروزه شاهد آن هستیم. بسیاری از جوامع مغلوب این خدایان جدید و ساختگی شده اند. (Gerle, 1995: 21-28)
در چنین شرایطی اخلاق دینی می تواند نجات دهنده باشد. رسالت دین ایجاد ارتباط فروپاشیده میان بشر و خداوند است. دین می تواند اولویت های زندگی در جهان امروز را به چالش طلبد؛ اولویت هایی که بر جوامع و ادیان تحمیل شده است؛ اولویت هایی که در قالب مصرف گرایی، ماده گرایی و سکولاریسم در جهان شکل گرفته است.
پاورقی ها:
[1].Globalization
[2].globalism
[3]. nation- ststes
[4].International Commercial Arbitration
[5]. Convention on racism
[6]. Convention on discrimination against women
[7]. Convention on discrimination against children
پی نوشت ها :
(1). پیوند میان متغیرهای فرهنگی و خرده فرهنگ ها و سیاست خارجی را می توان از طریق تأکید به سه بعد فرهنگی مورد مطالعه قرار داد: نخست شامل اعتقادات و اسطوره هایی می شود که به تجربه های تاریخی یک ملت و رهبرانش و نیز دیدگاه هایی که آنها نسبت به نقش و موقعیت جاری کشور خود در عرصه جهانی دارند، ارتباط پیدا می کند. دومین مورد مربوط می شود به تصاویر و برداشت هایی که نخبگان سیاسی و عامه مردم نسبت به سایر ملت ها، نواحی دنیا و سایر بازیگران سیاست جهانی مانند نهادهای بین المللی در ذهن خویشتن دارند و بالاخره سومین مورد فرهنگی عادات و ایستارها نسبت به حل مشکلات به طور اعم و برخورد با اختلافات و منازعات بین المللی به طور اخص می باشد.
(2). از نظر این افراد صورت نهایی این روند جنگ است. هدف نیز گسترش دولت های دموکراتیک و تبدیل همه جهان به یک دموکراسی گسترده با حکومت جهانی واحد است. در این مرحله است که ایدئولوژی ها به عرصه مبارزه و رویارویی پا می گذارند. لیبرالیسم تبدیل به ایدئولوژی سیاسی لیبرال- دموکراسی می شود و نقش ایدئولوژی برتر را به عهده می گیرد. آنچه در این عرصه قابل توضیح و تبیین کننده است، نظریه استعمار فرانو است که با شروع هزاره سوم میلادی وارد مرحله نوینی شده است.
(3). تشابه عجیب میان این ادعاها و دیدگاه های «برنارد لوئیس» در کتاب «بربرها ی جدید» پیوند دهنده تفکرات استعماری است که قبل از وقوع حوادث دهه آخر قرن بیستم مطرح شده است. برنارد لوئیس دشمن اصلی تمدن غرب را اسلام می داند و معتقد است که پس از فروپاشی کمونیسم، غرب رویاروی اسلام قرار می گیرد و نزاع نهایی آغاز می شود. در این فضایی که خلق الساعه نبوده و با روندی برنامه ریزی شده به وقوع پیوسته است منطق گفت و گو نمی تواند به گفتمان غالب هزاره سوم تبدیل شود. جنگ گزینه انتخابی ایدئولوژی های حاکم بر غرب است که در قالب های مختلف سیاسی- فرهنگی و اجتماعی تبیین و تعریف شده است. عملکرد امریکا و متحدانش در اروپا چون انگلیس و فرانسه در چند سال اخیر مؤید این حرکت است . ارائه تعریف نادرست از اسلام، طرح موضوع تروریسم، تجربه دو جنگ اشغالگرانه در عراق و افغانستان و زمینه چینی برای بی ثبات کردن خاورمیانه، تبلور استفاده از منطق نظریه استعمار فرانو است که از سوی رابرت کوپر تبیین شده و در نظام تفکر تئوریک نظریه پردازان نو محافظه کار امریکا از جایگاه عملیاتی برخوردار شده است.
(4). حتی در دنیای غرب نیز مسیحیان مانند مسلمانان بر ارزش های سنتی خود به عنوان مانعی در برابر روند نوگرایی و فرهنگی که آنان را احاطه کرده است تکیه می کنند و فرهنگ مهاجم کافرانه تلقی می شود.
اسماعیل پرور، 1380، «جهانی شدن یا حکومت جهانی»، اسماعیل پرور، فصلنامه پژوهش و سنجش، سال هشتم، بهار.
آکسفورد، باری، 1381، نظام جهانی، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت خارجه.
رابرتسون، رونالد، 1380، جهانی شدن، تئوری های اجتماعی و فرهنگ جهانی، ترجمه کمال پولادی، تهران: نشر ثالث.
سیمبر، رضا، 1377،« حقوق بشر میراث مشترک جهانی»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، سال سیزدهم، شماره اول و دوم، مهر و آبان.
سیمبر، رضا 1378،« انقلاب اسلامی در آستانه قرن بیست و یکم»، اندیشه حوزه، شماره 15.
سیمبر، رضا، 1380، «جهانی شدن اقتصاد و تأثیر آن بر حاکمیت ملی کشورها»، اطلاعات سیاسی- اقتصادی، فروردین و اردیبهشت.
سیمبر، رضاو قربانی، ارسلان، 1386، «آرامش قبل از طوفان: فشارهای انقلابی و حکمروایی جهانی»، پژوهشنامه علوم سیاسی، شماره 3.
سیمبر، رضا و قربانی، ارسلان، 1387، روابط بین الملل و دیپلماسی صلح در نظام متحول جهانی، تهران: انتشارات سمت، زمستان.
شونل، فرانک. ال، 1363، امریکا چگونه امریکا شد، ترجمه ابراهیم صدقیانی، تهران: امیرکبیر.
مانور و گیلن، 1380، جهانی شدن، تمدن ساز، مخرب یا ناتوان، ترجمه محمود دیبایی، نقل از نشریه آفتاب، شماره دوازدهم.
Alund, A., (1991) Paeadoxes of Multiculturalism, london: Aldershot, UK: Gower.
Bauman, Z., (1999) Globalization, London: Polity Press.
Gerlr, E., (1995) In Search of a Global Ethics: Theological, Political and Feminist Perspective, Lund: Lund UP.
Robertson, R., (1992) Globalization :Social Theory and Global Culture, London: Sage.
Scholt, J. A., (2003) The International Relation of Change. Buckingham: Open University Press.
UlrichBeck, U., (1999) The Internal Process of Globalization, Nora: Nya Doxa.
منبع: ذاکریان، مهدی؛ (1390)، اخلاق و روابط بین الملل، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}